♥♥ღ•.ღ• مروارید سرخ •.ღ•.ღ♥♥
وقتی که شعر می نویسم
خــداونــد عشــق را بــرای ســتودن چشــمان زیــبایــت آفــریــد خـــانـمی دوســــتدارم بــا تــمــام وجـــودم هی هی هی هی هی هی هی هی هی هی هی هی پنج وارونه چه معنا دارد ؟! خواهر کوچکم از من پرسید من به او خندیدم کمی آزرده و حیرت زده گفت روی دیوار و درختان دیدم باز هم خندیدم گفت دیروز خودم دیدم پسر همسایه پنج وارونه به مینو می داد آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم بعدها وقتی غم سقف کوتاه دلت را خم کرد بی گمان می فهمی پنج وارونه چه معنا دارد ...
من دیـــوانهء آن لـــحظه ای هستــم که تو دلتنگم شوی
صــدایـت را مــی خـــواهم تــا مــوســیقی ســکوت لــحظه هــایــم بــاشــد
من ، امیدی را در خود باور ساخته ام
خوش به حال آنکه قلبش مال توست
به کوه گفتم عشق چیست؟ لرزید. عاشق تو بودن برام افتخاره
سوی زندگی من و تو هستیم و آن سوی دیگر سر نوشت
شیوه ی دلبری و ناز ، اگر سوخت مرا الهی خواب خواب بری وقتی چشمت رو هم می ره خون کثیف تو رو بدون یه روز با دستام می ریزم به حال و روزت می خندم چه خوشم خبر نداری تا نیست فکر می کنی هر طور شده باید تو هم داشته باشیش آخ جون عاشقیت! اونی که این ارا جیف رو الان داره می نویسه خماری نبودنش صد برابر از هروئین بدتره! دچار یعنی عاشق و فکر کن که چه تنهاست… بعد تو راه گلوت نه میتونی قورتش بدی، نه میتونه قورتش بده، نه میشه تف کرد! کاش قلم پام میشکست و بهش شماره نمیدادم! دانلود دکلمه فحش عاشقانه با صدای کامیار شکیبایی فرمت Mp3 حجم تقریبی ۴٫۵ مگابایت کیفیت ۱۲۸ خدا ما رو برای هم نمیخواست .. فقط میخواست همو فهمیده باشیم تموم لحظه های این تب تلخ .. خدا از حسرت ما با خبر بود چه سخته مال هم باشیم و بیهم .. میبینم میری و میبینی میرم نمیگم دلخور از تقدیرم اما .. تو میدونی چقدر دلگیره این عشق دکتر افشین یداللهی روزی پسر بچهای در خیابان سکهای یک سنتی پیدا کرد. او از پیدا کردن این پول، آن هم بدون هیچ زحمتی، خیلی ذوق زده شد. این تجربه باعث شد که بقیه روزها هم با چشمهای باز، سرش را به دنبال گنج به سمت پایین بگیرد! او در طول زندگی، ۲۹۶ سکه ۱ سنتی، ۴۸ سکه ۵ سنتی، ۱۹ سکه ۱۰ سنتی، ۱۶ سکه ۲۵ سنتی، ۲ سکه نیم دلاری و یک اسکناس مچاله شده ۱ دلاری پیدا کرد؛ یعنی در مجموع ۱۳ دلار و ۲۶ سنت. در برابر به دست آوردن این ۱۳ دلار و ۲۶ سنت، او زیبایی دل انگیز ۳۱۳۹۱ طلوع خورشید، درخشش ۱۳۷ رنگین کمان و منظره درختان افرا در سرمای پاییز را از دست داد. او هیچ گاه حرکت ابرهای سفید را بر فراز آسمان، در حالی که از شکلی به شکل دیگر در میآمدند، ندید. پرندگان در حال پرواز، درخشش خورشید و لبخند هزاران رهگذر، هرگز جزئی از خاطرات او نشد. سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی میکرد که وزیری داشت. وزیر همواره میگفت: هر اتفاقی که رخ میدهد به صلاح ماست. روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید، وزیر که در آنجا بود گفت: نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ میدهد در جهت خیر و صلاح شماست! مدت زیادی از زمان ازدواجشان می گذشت و طبق معمول زندگی فراز و نشیب های خاص خودش را داشت. زن که گله های بسیاری داشت بدون اینکه سرخود را بلند کند، شروع کرد به نوشتن. استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟ شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: چون در آن لحظه آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم. استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست میدهیم درست است؛ اما چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد میزنیم؟ آیا نمیتوان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد میزنیم؟ زن و شوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می راندند. آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند. زن جوان: “یواشتر برو من می ترسم” مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره! زن جوان: “خواهش می کنم، من خیلی میترسم.” مردجوان: “خوب، اما اول باید بگی دوستم داری!” زن جوان: “دوستت دارم، حالا میشه یواشتر برونی؟” مرد جوان: “مرا محکم بگیر” زن جوان: “خوب، حالا میشه یواشتر؟” مرد جوان: “باشه، به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرت بذاری، آخه نمی تونم راحت برونم، اذیتم می کنه.”
فقط صدای دلنشین تو را دوست دارم که شعرهایم را بخوانی
دیگر این من نیستم که مینویسم
دلم که لبخندت را به یاد می آورد هر لحظه شاعرتر می شود
دیگر هیچ مرزی از ذهن من تا فکر تو نیست
من از تمام دل خویش دریایی ساختم آبی و بیکران
که تو بر ساحلش بنشینی و مالک آسمانش باشی
برایم شعر بخوانی و من فارغ از دنیا
باد را به گیسوانم مهمان کنم
و دل به صدای مهربانت بدهم تا همیشه ها
و گـل سـرخ را بـرای نـمـایـش سـرخی لـبـانــت
و تـاریـکی شـب را نـشـانی از سـیاهی چشـمانت
و زلالـی دریــا را بــه زلالــی دل تــو
و مــرا آفـریـد بـرای شـناسـاندن عشــق بــه مـن
و سکوت را آفـریـد بــرای آرامـی دل عاشـق من
و ایـنک تــو را مـانند پـروردگـار می ســتایم
عشـق مـن عاشــقم بــاش
تو که داری میری تنهام می ذاری
نگو از درد دلم خبر نداری
تو که یه روز گفتی برات می میرم
حالا امروز می بینم دوسم نداری
منو باش به عشقت گفتم آسمونی
می گفتم معنی احساسو می دونی
ترانه پشت ترانه گریه کردم
تو دلیل گریه هام بلای جونی
از همه دنیا برام یه حسی مونده
حسی که قلب منو زده سوزونده
بیا بردار و ببر خاطره هاتو
روی قلب من نذار تو جای پاتو
تو که داری میری تنهام می ذاری
نگو از درد دلم خبر نداری
تو ازم ساده گذشتی خیلی آسون
منو تنها جا گذاشتی زیر بارون
تو نبودي و من با عشق نا آشنا بودم
♥
تو نبودي و در نهان جانه دلم جايت خالي بود
♥
تو نبودي و باز به تو وفادار بودم
♥
تو نبودي و جز تو هيچ كس را به حريم قلبم راه ندادم
♥
و تو آمدي از دور دستها
♥
از سرزمين عشق
ادامـ ـه حرفـ ـامونــ
♥
و محکم در آغوشم بگیــری
♥
و شیطنت وار ببوسیم
♥
و من نگذارم
♥
عشق من
♥
بوسه با لـــجبازی ، بیشتر می چسبـــد
نــگاهــت را مـی خـواهم تــا روشــنی چشــمهای خســته ام بــاشـد
وجــودت را مــی خــواهم تــا گــرمــای قــندیل آغـوشــم بـاشد
خیالت را می خواهم تا خاطر لحظه های فراموشم باشد
دستها یت را می خواهم تا نوازشگر اشکهایم باشد
و تــنهـا خــنده هــایــت را مــی خــواهـم تـــا
مرحم کهنه ی زخمهای زندگی ام باشد
آری تـــنها تــــو را مـــی خـــواهــــم
♥
تار و پودرش را ، با عشق تو پرداخته ام
♥
مثل تابیدن مهری در دل
♥
مثل جوشیدن شعری از جان
♥
مثل بالیدن عطری در گل
♥
جریان خواهم یافت
♥
راه خواهم افتاد
♥
باز از ریشه به برگ
♥
باز ، از "بود" به "هست"
♥
باز ، از خاموشی تا فریاد
♥
♥ دوســــــــــــتدارم عــــــــــشق مـــــــــــــــن ♥
♥
حال و روزش هر نفس ، احوال توست
♥
خوش به حال آنکه چشمانش تویی
♥
آرزوهایش همه آمال توست
♥
آنکه دستش تا ابد در دست تو
♥
او از غصه ها با بال توست
♥
من خطاکارم خداوندا ، ولی
♥
دیدگانم تا ابد دنبال توست
به ابر گفتم عشق چیست؟ بارید.
به پروانه گفتم عشق چیست؟ نالید.
به گل گفتم عشق چیست؟ پرپر شد.
و به انسان گفتم عشق چیست؟
اشک از دیدگانش جاری شد و گفت؟ دیوانگیست!!!
♥
اگه تو نباشی دلم بی قراره
♥
دلم بی قراره واسه با تو بودن
♥
می خوام که دستات و بگیرم دوباره
♥
ستاره ی من شو تو شبای سردم
♥
نیستی که ببینی چقدر پر دردم
♥
کجایی عزیزم دنبالت بگردم
♥
بی تو تک و تنهام چاره ای ندارم
♥
از غم نبودت همیشه بیمارم
♥
تو خاطراتم باش تو من و باور کن
♥
حیف که دیگه نیستی
♥
اینجا با من سر کن
این سو دستها در دست هم است و آن سو عاقبت این عشق
به راستی آخر این داستان چگونه است ؟ تلخ یا شیرین
سهم من و تو جدایی است یا برابر است با تولد زندگی مان
چه زیباست لحظه ای که من به
سهم خویش رسیده باشم و تو نیز به آرزوی خود
چه زیباست لحظه ای که سر نوشت
با دسته گلی سرخ به استقبال ما خواهد آمد
چه تلخ است لحظه جدایی ما و چه غم انگیز است لحظه خداحافظی ما
این سوی زندگی ما در تب و تاب یک دیدار می باشیم
و آن سوی زندگی یک علامت سوال در آخر قصه من و تو دیده می شود
♥
غمزه ی چشم سیاه تو بیاموخت مرا
♥
صف مژگان همه آراستی از جانب دل
♥
خم ابروی کمان تو سپر دوخت مرا
♥
سر فرو برده چو شمعی به گریبان بودم
♥
شعله ی سرکش عشق تو بر افروخت مرا
♥
من که پر میزد از آهم ، غم هستی به فلک
♥
آهی از سینه برآوردی و پر سوخت مرا
♥
خط و خال و خط و ابروی تو ای مونس جان
♥
ز تماشای جهان ، راه نظر دوخت مرا
♥
دل غم دیده به سرپنجه ی سیمین تو بود
♥
لب لعل تو غزلهای تر آموخت مرا
زبونت و مار بگزه وقتی داره دروغ می گه
اینو بدون هر جا باشم، سایه تو با تیر می زنم
بگذار که اعتراف کنم دشمن جون تو منم
نوبتی هم باشه دیگه این دفعه نوبت منه
نقشه ای که دارم برات ریشه تو از جا می کنه
بشین و منتظر بمون یه روزی بیام سراغت عزیزم
نوبتی هم باشه دیگه این دفعه نوبت منه
نقشه ای که دارم برات ریشه تو از جا می کنه
دیگه از تو هم گذشتم می دونم باور نداری
هر چی سرت بیاد کمه، باید دیوونه تر بشی
بد تر از این دل خودم می خوام ویرونه تر بشی
زندگیم و دادی به باد، هستیت رو نابود می کنم
دارو ندارتم می خوام یک شبه داغون بکنم
فکر نمی کردی یه روزی عشق تو رو رد بکنم
اما دیگه باید برم می خوام بهت بد بکنم
رسید اون لحظه ای که یکی دلت رو بشکنه
آره درسته اون نفر قلب شکسته منه…
پشت لبت که سبز شد پیچک خوره روح و روانت هم شروع می کنه به سبز شدن!
دختر عمو؛ دختر خاله؛ دختر همسایه؛ دخترکان راه مدرسه…
کانالهای شنوایی گوشهات کم کم بسته میشن!
بینایت رو نور خیره کننده اش ازت میگیره!
حالا بستگی داره طرف ماه باشه یا خورشید!
تا میای ازش حرف بزنی زبونت بند می آد!
تبدیل میشی به یه ضرب المثل قدیمی
"عاشق لال است و کور است و کر"
و حتی همه اونایی که واسه بار اول موضوع زنگ انشای
زندگی بی سرو ته و بی درو پیکرشون نامه های عاشقانه بود؛
دندون عقلشون رو به زور کلبتین دال دوست داشتن از جا می کنند و
می چسبونن پای امضای نامه هاشون و در آن واحد تبدیل میشن به یه سه نقطه خل !
که از اینگونه خل مشنگ بازیا چه لذتی داره برای خودش در لحظه!
مستی یه لبخند کوچولوش از شراب هزار ساله مونده از عهد حافظ بیشتره
تلخی زخم زبونهای عاشقانه اش از قهوه عهد قجر تلخ تره !
و درد جداییش از هر درد بی درمونی شدیدتر!
نه با معادلات فیزیکی میتونی راست و ریستش کنی نه با شیمی درمونی !
اونوخته که از بهت وحیرت مثه خر تو گل وا می مونی!
یه شبه پیرت میکنه! شاعرت میکنه!
و تو یادت رفته که از سر ناچاری دچار شدی!
آره واسه پر کردن سوراخ سنبه های روح وروانت
بهش هم اگه برسی، یهو به خودت می آی، به خودش می آد
می بینین اُی دل غافل اینکه اونی نیست که من می دیدم
اینکه اونی نیست که من می خواستم
و عشق می شود زیباترین توهم آدمی!
تو راه گلوش گیر میکنه
قد یه سیب زمینی پشندی
غصه عالم و آدم تو حلقوم دلت باد میکنه!
مگه اینکه انگشت عقلت رو بکنی تو حلقوم دلت و لحظه به لحظه توهم های عاشقانه ات رو
اون همه درد و رنج شاعرانه ات رو
با لخته های قلنبه خون و چرک و کثافت استفراغ کنی
استفراغت کنه!
رو دامن سفید کاغذ
که الان تنها مونست شده قلم و کاغذ
بلا روزگاریه عاشقیت !
حالم خوب نیست… داداشی منو شبونه می بری امامزاده داوود؟
خلاصه اینکه گرفتارش که بشی دیگه کارت تمومه!
ومن گرفتار توام
لاکرداربی دین و ایمونِ هرچی فحش عاشقانه است!
میفهمی؟ شیرفهم شد؟
بدونیم نیمهی ما مال ما نیست .. فقط خواست نیمه مونو دیده باشیم
خودش ما رو برای هم نمیخواست .. خودت دیدی دعامون بیاثر بود
تو وقتی هستی اما دوری از من .. نه میشه زنده باشم نه بمیرم
فقط چون دیر باید میرسیدیم .. داره رو دست ما میمیره این عشق
هر چه خدا بخواهد
ادامـ ـه حرفـ ـامونــ
یک روز زن که از ساعت های زیاد کار شوهر عصبانی بود و همه چیز را از هم پاشیده می دید، زبان به شکایت گشود و باعث ناامیدی شوهرش شد. مرد پس از یک هفته سکوت همسرش، با کاغذ و قلمی در دست به طرف او رفت و پیشنهاد کرد هر آنچه را که باعث آزارشان می شود را بنویسید و در مورد آن ها بحث و تبادل نظر کنند.
مرد پس از نگاهی عمیق و طولانی به همسر، نوشتن را آغاز کرد.
یک ربع بعد با نگاهی به یکدیگر کاغذ ها را رد وبدل کردند. مرد به زن عصبانی و کاغذ لبریز از شکایت خیره ماند…
اما زن با دیدن کاغذ شوهر، خجالت زده شد و به سرعت کاغذ خود را پاره کرد.
شوهرش در هر دو صفحه این جمله را تکرار کرده بود: ”دوستت دارم عزیزم”
نگاه و فریاد
ادامـ ـه حرفـ ـامونــ
عشق واقعی
ادامـ ـه حرفـ ـامونــ
طراح : mohanad |